?پیامبر رحمت(ﷺ):
چهار چيز است چنانچه يكى از آنها وارد خانه ای شود آن خانه را طورى خراب كند حتّى با بركت نيز آباد نگردد:
●خيانت
●دزدى
●شرابخوارى
●و زِنا
?امالی صدوق ص۳۸۹
?پیامبر رحمت(ﷺ):
چهار چيز است چنانچه يكى از آنها وارد خانه ای شود آن خانه را طورى خراب كند حتّى با بركت نيز آباد نگردد:
●خيانت
●دزدى
●شرابخوارى
●و زِنا
?امالی صدوق ص۳۸۹
?دوستان خود را به دو چیز امتحان کنید!
?اگر دو خصلت در آنها هست رفیق باشید:
? امام صادق علیه السلام می فرماید اگر این دوخصلت نبود از آنها دوری کنید ،دوری کنید،
حضرت دو مرتبه میفرماید دوری!
⚡️یک، اول ببین این رفیقت اول وقت مقید به نماز هست یا داره کاسبی میکنه؟ یا مباحثه میکند؟
⚡️دو، ببین در موقع داری و نداری خوبی میکنه به دوستان؟؟
یعنی تا میبینه رفیقش میخواد دختر عروس کنه فوری میره یک قالی ماشینی میگیره میاره دم خونش ، یا میبینه چک هاش عقب افتاده میگه غصه نخور من میدم حالا بعدها بهم بده…
?ولی اونی که همین جور برّو برّ نگاه میکنه و میبینه همسایه پول نداره دوسیر گوشت بخره ،با این همه ثروت نمیره یک کیلو گوشت بخره بهش بده….
با این همه ثروت نم پس نمیده!!
?اینا نه بو دارن نه خاصیت ، خوب به چه درد میخورن؟؟! نه دنیا دارن نه آخرت، با کسانی که کمک به فقرا نمیکنند رفیق نشید!
?از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)
? داستان زیبا:
? مردی خواب میدید که…
? داشت در جنگلهای آفریقا قدم میزد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر میشد به گوشش رسید!!
? به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهای با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت…
? شیر داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد؛ ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد!!
? تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند!!
? مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و مار فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند…
♨️ مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکاندادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد!!
? خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید…
? خواب ناراحتکنندهای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
?شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده…
?چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است…
?طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است…
?و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند…
? مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟!
? گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای…
آخرین نظرات