حکایت: دشمن گناهان
سلمان، شاخة درخت را تكان داد. برگهاي زرد، يكيك از شاخه روي زمين ريخت. سپس روي كرد به ابن عباس و گفت:
ـ ديدي؟
ـ آري. ديدم.
ـ ديدي چگونه برگها ريخت؟
ـ آري، ديدم.
ـ نميپرسي چرا من شاخة درخت را لرزاندم تا برگهاي آن بريزد؟
ـ حكمتي داشت؟
ـ بله. روزي من و رسول خدا(ص) زير درختي نشسته بوديم و ايشان، همين كاري را كرد كه من اكنون كردم. سپس به من گفت: اي سلمان، از من نميپرسي چرا اين شاخة زرد را تكان دادم تا برگهاي آن بريزد؟ گفتم: حكمت آن چه بود؟ فرمود: آنگاه كه مؤمن براي نماز برميخيزد و وضو ميگيرد، گناهان او ميريزد، همينگونه كه برگهاي اين شاخه ريختند. سپس اين آيه را تلاوت كردند: «و اقم الصلوةَ طرفي النّهار و زلفا من اللّيل؛ (1) نماز را اقامه كن در ابتدا و انتهاي روز و در ميانههاي شب.» (2)
__________________
(1)سورة هود، آية 114.
(2)تفسير منهاج الصادقين، ج4، ص462.
عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
اصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود
مهمان کنار سفره افطارتان شوم
در روز انتقام شهیدان کربلا
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین
آخرین نظرات