⛺️مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
?در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .
?یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است .
سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .
?وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است .
وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت :
⛺️هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد
#نماز_اول_وقت
? اگر سر ظهر پدرت تو را صدا بزند و
تو همان موقع بگویی بله
می گوید : بیا پدرجان کارت دارم .
ولی اگر بعداز ظهر بروی بگویی :
پدرجان ظهر مرا صدا کردید چه کار داشتید؟
️پدر میگوید : الان جواب میدهی ؟
من ظهر صدایت زدم !
? نماز هم ، چنین است .
? يعنی خداوند اول ظهر صدا میزند :
?《قد قامت الصلوه》
ولی تو بعد بروی بگویی الله اکبر
آیت الله #مجتهدی تهرانی
آخرین نظرات