? داستان زیبا:
? مردی خواب میدید که…
? داشت در جنگلهای آفریقا قدم میزد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر میشد به گوشش رسید!!
? به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهای با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت…
? شیر داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد؛ ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد!!
? تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند!!
? مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و مار فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند…
♨️ مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکاندادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد!!
? خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید…
? خواب ناراحتکنندهای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
?شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده…
?چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است…
?طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است…
?و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند…
? مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟!
? گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای…
آخرین نظرات