موضوع: "بدون موضوع"
دعای_والدین
آیت الله مجتبی تهرانی : من نسبت به هر پنج بچه ای که دارم روزانه در پنج نمازی که در شبانه روز میخواندم، پنج دعا می کردم.
میگفتم :
خدایا سالم باشد.
صالح باشد.
خوش روزی باشد.
خوش قدم باشد.
و عاقبت بخیر.
با این پنج دعا دنیا و آخرت را با هم جمع کرده بودم ، ضرر هم نکردم.
نه در دخترش نه در پسرش الحمدلله. خودم این کار را کردم.
“یک بار هم این کار را تعطيل نکردم.
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت
من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام
روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند
هر روز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند
مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست
عارف گفت شايد اقوام باشند
گفت نه
من هر روز از پنجره نگاه ميکنم
گاه بيش از ده نفر متفاوت مي ايند بعدازساعتى ميروند.
عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفر يک سنگ درکيسه انداز
چند ماه ديگر با کيسه نزد من بیا تا ميزان گناه ايشان بسنجم .
مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت
من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است
شما براى شمارش بیایید.
عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه من نمی توانی بیاوری، چگونه میخواهی با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟
حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..
چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستدارانش در کتابخانه او به مطالعه بپردازند .
اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت
اما حقيقت نداشت
همانند تو که در واقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان …
بياييد ديگران را قضاوت نكنيم
در كتاب سير الى الله (حضرت آية الله استاد بزرگوار جناب آقاى سيد حسن ابطحى دامت ظله العالى) از يك بنده خداى ديگر كه اسم نياورده كه مى گفت آن وقتها كه با اتوبوس از قم به تهران مى رفتيم و جاده قم تهران هنوز آسفالت نشده بود تقريبا حدود دامنه كوههاى حسن آباد راننده اتوبوس ماشين را نگه داشت و از مسافرين اجازه گرفت كه در وسط بيابان كنار جادّه دو ركعت نماز با سرعت بخواند و به سوى ما بر گردد و ما مسافرين اگر چه مى گفتيم حالا چه وقت نماز است ولى به هر طورى بود چون او خيلى اصرار داشت همه اجازه دادند كه فورا نمازش را بخواند و برگردد.
وقتى به ماشين برگشت و پشت فرمان نشست من و اكثر اهل ماشين مايل بوديم كه بدانيم او به چه جهت در اينجا نماز خوانده و اساسا اين چه نمازى بوده كه قبل از ظهر با آن همه اصرار لازم بوده كه حتما آن را در اين مكان بخواند، لذا من گفتم : جناب آقاى راننده ممكن است بفرمائيد اين چه نمازى بود كه شما در اينجا خوانديد، و چرا از ميان اين جاده اين محل مخصوص را انتخاب فرموديد؟
او گفت در اين مكان خداى تبارك و تعالى مرا از خواب غفلت بيدار كرده و من هر وقت از اينجا مى گذرم به شكرانه آن نعمت مقيّدم دو ركعت نماز شكر بخوانم.
من پرسيدم چگونه خداى تعالى شما را در اين جا از خواب غفلت بيدار كرده است ؟!
او اوّل نمى خواست قضيه اش را نقل كند ولى وقتى با اصرار من و سائرين مواجه شد و بخصوص وقتى كه من به او گفتم : شايد قضيّه شما ديگران را هم از خواب غفلت بيدار نمايد.
گفت : من چند سال قبل يك آدم بى بندو بار و غافل از خدا و مردم آزار عجيبى بودم ، هيچ چيز مرا به ياد خدا نمى انداخت تا آن كه يك روز كه اتّفاقا با ماشين سوارى شخصى خود تنها از اينجا عبور مى كردم ، به اين مكان رسيدم در اينجا سخت دچار فشار ادرار شدم . و ماشين را در كنار جاده پارك كردم و در كنار مزرعه اى كه محصول گندمش را جمع كرده بودند نشستم و بول كردم
ناگاه ديدم زنبور درشتى روى زمين نشست و دانه گندمى را كه در آنجا افتاده بود و از مزرعه باقى مانده بود با دندان برداشت و به سوى سنگلاخ هائى كه تقريبا در دامنه آن كوه قرار گرفته بود حركت كرد و رفت من ناخودآگاه به فكر افتادم كه زنبور باگندم چه ارتباطى دارد او گوشتخوار است . حتما گندم را براى كار ديگرى مى خواهد.
لذا با خود گفتم لازم است كه دنبال او بروم . با سرعت عقب او رفتم ديدم در ميان آن سنگلاخ ها گنجشكى مرده و دو جوجه تازه (از تخم سر بيرون آورده ) به جاى گذاشته كه هر دوى آنها زنده هستند آنها وقتى صداى ويز ويزبال زنبور را شنيدند دهان خود را باز كردند و آن زنبور دانه گندم را به دهان آنها انداخت و رفت چيزى نگذشت كه دوباره همان زنبور همين عمل را تكرار كرد من مدّتى در كنار آن جوجه ها نشسته بودم و آن زنبور مكرّرا مى رفت و گندم و يا هر خوردنى ديگرى را مى آورد و شكم اين جوجه هاى گرسنه بى مادر را سير مى كرد.
همه اينها فريادى بود كه از موجوديّت محبوبم حضرت حقّ به سر من كشيده مى شد و مرا از خواب غفلت بيدار مى كرد من در آن هنگام اشك مى ريختم و با گريه و فرياد بر سر خود مى زدم كه چرا من تا اين حدّ از اين خداى مهربان كه زنبور را براى زنده نگه داشتن جوجه گنجكشها مأ مور مى كند غافل بودم ، كور باد چشمى كه تو را نبيند و بدا به حال كسى كه از محبّت تو در دلش چيزی نباشد
آخرین نظرات