فاطمه : مامان! نگاه کن بابا پوست موزش رو انداخته رو دسته ی مبل!!
شما فقط به من میگین توی خونه آشغال نریز !
چند ثانیه فکر کردم و گفتم :
خوب چون بابا یه دختر مهربون داره که میدونه آشغالو براش میبره میندازه توی سطل !!
چیزی که دیدم باورم نشد!!
فاطمه بلافاصله رفت پوست موز رو برداشت انداخت توی سطل!!
بعد هم اومد منو بوسید…
گاهی چه خوب میشه هم پدری که اشتباهی کرده رو کوچک نکرد و هم کودکی رو بادادن عزت نفس به سمت انجام کار بزرگی هل داد ؛
اگر فقط کمی آرامش و صبر در کلام پیدا کنیم …
آخرین نظرات