همیشه صدای اذان صبح که بلند می شود، خانم جون مثل هر روز صبح اول زیر سماور را روشن می کند. آنقدر آقاجون را دوست دارد و مثل پروانه دورش می گردد که نکند فشارش بالا و پایین شود.
نماز صبحش که تمام می شود، سفره صبحانه را پهن می کند و بساط نان و پنیر محلی و چای تازه دم به راه است.
بعد هم که ناهارش را بار می گذارد و همیشه حواسش به حال و احوال آقاجون.
نگاهشان که می کنم کیف می کنم که با این سن و سال، هنوز ندیده ام که از گل نازک تر به هم گفته باشند….
به این همه دوره و کلاس که رفته ام فکر
می کنم…
حرف های دیدنی، اما نگفتنی این زن و شوهر؛ مثل سالها درس و دانشگاه می ماند.
شاید هم از آن بهتر🤗
وقتی که هر روز، خانم جون با عشق زیر سماور را روشن می کند، می گوید زن باید اول فکر شوهرش باشد…باید مواظب مردش باشد.
این حرف ها را دیگر کسی یادم نمی دهد…
عاشقانه زندگی کردن، آن هم این طور بی صدا
خیلی زیباست….
وقتی خانم جون را می بینم که بچه هایش، این قدر دوستش دارند و دنبال هر فرصتی هستند که بروند او را ببینند، بیشتر دلم برایش تنگ
می شود. مهربانی اش عجیب به دل می نشیند.
صبوری اش با این همه مشکلات زندگی….
خندان بودنش و دستپخت بی نظیرش….😛
برای خوب بودن لازم نیست کارهای خیلی عجیب و غریب🧐 بکنی…..
همین قدر که بدانی بچه ها و همسرت چه قدر از بودنت، از صدای الله اکبر گفتن نمازت…
از عبد بودنت….
همین کافی است….
تقدیم به همه مادران زحمت کش و بی تکلف سرزمینم…..😍
آخرین نظرات