? توکل برخدایت کن؛
? کفایت میکند حتما؛
? اگر خالص شوی با او؛
? صدایت میکند حتما"؛
? اگر بیهوده رنجیدی؛
? از این دنیای بی رحمی؛
? به درگاهش قناعت کن؛
? عنایت میکند حتما"؛
? دلت درمانده میمیرد؛
? اگر غافل شوی از او؛
? به هر وقتی صدایش کن؛
? حمایت میکند حتما"؛
? خطا گر میروی گاهی؛
? به خلوت توبه کن با او؛
? گناهت ساده میبخشد؛
? رهایت میکند حتما"؛
? به لطفش شک نکن هرگز
? اگر دنیا حقیرت کرد؛
? تو رسم بندگی آموز؛
? حمایت میکند حتما"؛
? اگر غمگین اگر شادی؛
? خدایی را پرستش کن؛
? که هردم بهترینها را
? عطایت میکند حتما ..
? اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّـــکَ الفَــــرَج ?
رزق کلمه ای است بسیار فراتر
از آنچه مردم می دانند.
زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی ،
خداوند صبری به تو
می دهد که چشمانت را از آن بپوشی .
این صبر ، رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب به دست
پدرت می دهی. این
فرصت نیکی کردن ، رزق است.
زمانی که خواب هستی سپس ناگهان
به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می شوی
و نماز می خوانی رزق است
چون بعضی ها برای نماز بیدار نمیشوند و بعضی ها هم اصلا از خواب بیدار نمی شوند .
یکباره یاد کسی می افتی و
دلتنگش میشوی و جویای حالش
میشوی این یاداوری رزق است.
رزق واقعی این است.رزق خوبی ها ؛
نه ماشین ، نه درآمد .اینها رزق مال است که
خداوند به همه ی بندگانش می دهد.
اما رزق خوبی ها را فقط به
دوستدارانش می دهد.
و در آخر همینکه عزیزانتان هنوز
درکنارتان هستند و نفسشان
گرم و سلامت است
بزرگترین رزق خداوند است.
رسول خدا(ص)فرمودند:
در معراج ، ملکی را دیدم
که هزار هزار دست دارد(یعنی یک
میلیون) و هر دستی هزار هزار انگشت
دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد.
آن ملک گفت: من حساب دانه های
قطرات باران را می دانم که چند تا در
صحرا وچند دانه در دریا می بارد. تعداد
قطرات باران را ازابتدای خلقت تاحال را میدانم
ولی حسابی است که من
از محاسبه کردن آن عاجزم .
رسول خدا (ص) فرمودند: چیست؟
عرض کرد: هرگاه جماعتی از
امت تو باهم باشند و باهم بر تو صلوات
بفرستند من ازمحاسبه ثواب صلوات عاجزم.
•| #آثار_و_برکات_صلوات_ص30
?از بایزید بسطامی عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم…چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم : گر بیدارش کنم خطاکار خواهم بود
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود…
هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم…
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ بدار
آخرین نظرات