طـنز_جبـهه ?
بیگودی های خواهر کاتبی!??
خواهر کاتبی، پرستار دوره جنگ بودند
#تعریف میکرد که : حدودا 18.19ساله بودم
که مسجد محل یک #شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای #تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم،من و چند تا از خواهرا که پزشکی میخوندیم، #پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم #بیمارستان های صحرایی
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم،
من تصور درستی از #واقعیت جنگ #نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود
و این باعث شد که یک ساک #دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک، یعنی #بیگودی هام?
? و چند دست لباس
و کرم #دست و کلی وسایل دیگه?♀ … غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده #موهامو تو بیگودی بپیچم!!! یا دستمو کرم بزنم…
به منطقه #جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم…
نمیدونم چطور شد #که
ساک من و بقیه خواهرا از بالای #ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، #محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من #پخش شد تو منطقه? ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن #نگاه میکردیم…
و برادرا افتادن دنبال لباسا? ما خجالت زده ?
.
برادرا بعد از جمع کردن یه #کپه لباس اومدن به سمت ما
.
#دلمون میخواست انکار کنیم
اما اونجا جنس مونثی نبود? جز ما سه نفر که تو اون #بیابون واساده بودیم
.
و بعد
.
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های #خواهر کاتبیه ?
از اون لحظه که بیگودی ها رو #گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم…?♀
#شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺️
صبح یکی از برادرا اومد #سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال #کشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن بیگودی_های_خواهر_کاتبیه??
شب که همه #خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان #صحرایی??
چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت #بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ، زمین رو کندیم، اینا اومده بالا
گفتن #اینا بیگودی های خواهر کاتبیه ??
و من
هر جور این بیگودی های #لعنتی رو سر به نیست میکردم
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم?
خواهر #کاتبی
خواهر کاتبی
بیگودی هاتون ?????
.
آخرین نظرات