تلنگر
روزی ارباب لقمان به او دستور داد در زمینش،برای او کنجد بکارد ، ولی او جو کاشت .
وقت درو ، ارباب گفت : چرا جو کاشتی ؟؟
لقمان گفت : از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند .
اربابش گفت : مگر این ممکن است ؟!
لقمان گفت : تورا میبینم که خدای متعال را نافرمانی میکنی ودر حالی که از او امید بهشت داری ! لذا گفتم شاید این هم بشود .
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت .
#دقت_کنیم_که_درزندگی_چه_میکاریم
#هرچه_بکاریم_همان_رابرداشت_میکنیم