آرشیو برای: "آبان 1396, 03"
پیری فرزانه در کوهستان سفر مى کرد. سنگ گران قیمتى را در جوى آبى یافت. روز بعد به گرسنه ای رسید؛ کیسه اش را گشود تا در طعام با او شریک شود. مرد گرسنه، سنگ قیمتى را دید. از آن خوشش آمد و خواست که آن سنگ، از آنِ وی باشد. مسافر پیر، بى درنگ، سنگ را به او… بیشتر »
♦️استادي مي گفت : ?” صبح ها که دکمه هاي لباسم را مي بندم ، به ? این فکر مي کنم که چه کسي آنها را باز خواهدکرد ؟ ?خودم یا مُرده شور ؟ “ ?دنیا همین قدر غیر قابل پیش بیني است … ?به آنهايي که دوستشان دارید ، ?بي بهانه بگوييد : ”… بیشتر »
آخرین نظرات